ناظر به نگرانی این روزهای برخی دلسوزان انقلاب اسلامی که بعضاً همراه با یک بدبینی مفرط است و نیز ذوق زدگی برخی غرب گرایان پیرامون مذاکرات غیرمستقیم ایران و امریکا نکات ذیل از نظر می گذرد.
حقیقت این است که چه در دشمنی و چه در مقام دوستی نباید آمریکا را بنیاد خود کنیم. بنیاد باید آزادی و عدالت باشد؛ آن هم به طرزی که همزمان موقعیت مند و ایدئال باشد. بدتر ازین، آن است که به طرز درونی و شخصیتی، محتاج به داشتن دشمن یا مایل به دشمنی کردن باشیم.
بنیاد را به خارج از خود ارجاع ندهیم. دشمنی هم نباید بنیاد باشد و یا حتی هدف بلکه می بایست نهایتاً پیامد باشد. یک عمل خوب و درست به خودی خود و بی آنکه فاعل آن مدعی باشد، مقابل بدی و طاغوت و استکبار خواهد بود.
دشمنی کردن وقتی بدل به شخصیت و امری درونی شود خطرناک تر است. نیز دشمنی کردن را نباید ذاتی، ازلی و ابدی ساخت. فرض کنیم روزی آمریکا دست از حمایت رژیم غاصب قدس که استثنای دشمنی ابدی ما است، دست بردارد و در امور داخلی مان دخالت نکند، آن گاه دیگر دلیل دشمنی با او به شیوه ای که تاکنون وجود داشته، وجود ندارد.
آزادی و حتی عدالت هم مشروط هستند/ باید باشند تا چه رسد به دشمنی، آن هم دشمنی با یک مصداق زنده. با برخی مردگان می توان دشمنی همیشگی داشت. اما هرگز نباید با فردی یا ساختاری زنده و مستعد تغییر (قوه تغییر) دشمنی ابدی داشت؛ چنانکه با هیچ فرد و سازمان زنده و موجودی نباید پیمان دوستی بی شرط و همیشگی بست. یعنی پیشاپیش و نامشروط نمی توان گفت که همیشه دوست جمهوری اسلامی یا هر چیز دیگری هستیم. اگر چنین باشیم، وعده ای غیر اخلاقی و غیردینی کرده ایم. تنها خدای تغییرناپذیرْ شایسته پیمان ابدی است.
مقصود نگارنده هرگز این نیست که در برابر آمریکای کنونی، از دشمنی دست برداریم بلکه مقصود این بود که اولاً، از روی غریزه و شخصیت دشمنانه و دشمنخو یا دشمن گرایی با آن برخورد نکنیم و ثانیاً، کاری نکنیم که گویی امریکاستیزیْ اصل، و استکبارستیزیْ فرع است. این نوعی عدول از ارزشهای انقلاب اسلامی است. این عدول است که سبب می شود به اندیشه رهبر انقلاب تردید کنیم و دوار ظاهر گرایی شویم.
اگر استکبارستیزی بنیاد باشد یا دست کم بر آمریکاستیزی و اسراییل ستیزی برتری یابد، آن گاه در برابر رفتار خصم هر کشور دیگری خواهیم ایستاد و نیز در برابر تکبر و بی اعتنایی برخی مدیران در داخلی. اگر بنیاد ما همان بنیاد امام راحل باشد، تجلی صادق استضعاف خواهیم بود و دچار شعارگرایی و شتاب زدگی نمی شویم و با نگاهی ساختارگرا و کل بین، مذاکره کنندگان را تقویت می کنیم نه تضعیف.
اگر استکبار ستیزی را عمیقاً دریابیم، خواهیم دید که روی دیگر آن آزادی و نفی انقیاد و جواز به انتقاد است(دو روی یک سکه). آزادی بدون نفی استکبار و کمک به دیگری و ستمدیده، نهایتاً آزادی منفی است و به ساحت آزادی مثبت و خلاق راه نمی یابد.
استکبارستیزی مستلزم خودانتقادی و صداقت درونی و فردی است. اگر کسی بی اعتنا به ستم بر مردم باشد و خود علیرغم شعار ضد امریکایی و ضد غربی، از تجلیات جلیل زندگی غربی و بالاشهرنشینی و برج عاج گزینی بهره مند باشد، بیهوده از آمریکاستیزی و دفاع از مستضعفان دم می زند. او خود از بدترین و ریابارترین نوع استکبار و ریاست اند.
نیز منظور این یادداشت آن است که آمریکا را خیلی بزرگ نباید کرد. گاهی باید چنان مستقل و مقتدر بود که گویی آن را نمی بینی. می بایست تمرکز بر کار درست و ایجابی و خودبنیاد باشد و مشکلات را به عامل بیرونی حواله نکرد. این انتقادی است به جریان لیبرال امریکا گرا که در شوق و دوستی دچار خیرگی و نامشروط بودن می شود.
در سوی دیگر این خطر وجود دارد که بیشتر مواقع، آمریکا ستیزی نیز بدل به خیرگی به آن شود؛ چنانکه نیچه درباره آن مغاک گفت و گفت در چشمان هیولا که می نگرید، مراقب باشید خود، هیولا نشوید.
واقع امر آن است اصالت با همان درون نگری و دروننگاری است و باید استکبارستیزی بیش از هر چیز پیامد عمل یا عمل درست و عامه المنفعه باشد. در این صورت، مردم آمریکاستیزی را هم باور خواهند کرد و دست کم این همه با آن مواجهه خصمانه و دشمنانه نمی کنند.