همشهری آنلاین- بهاره خسروی : شاید این روند رشد همچنان ادامه پیدا کند اما چیزی باید در گذر این رشد توسعه ثبت شود به یادگار بماند هویت اصلی و خاطرات زیبای شفاهی محلههایی است که در گذر زمان شکل اولیه آن روبه فراموشی میرود به همین بهانه همسفر خاطرات «جواد انصافی» بازیگر و همسرش «فروغ یزدان مهر» طراح صحنه و پژوهشگر شدیم برای ثبت خاطرات شفاهی محلههای سلطنتآباد (پاسدران امروزی) و سلسبیل شدیم که خواندن ماجرای قصهها از تهران دهه سی و چهل خالی از لطف نیست.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
خانههای بدون دیوار سلطنتآباد و بازارچهای که از یاد رفت
امروز از چیذر، سلطنتآباد و اختیاریه بهعنوان یک محله یاد میکنیم اما در دهه ۳۰ همه این محلهها که در چتر سلطنتآباد جمع بودند، به آنها ده میگفتند و شهر برای ما مخبرالدوله و محلههای مرکزی امروز تهران بود. جواد انصافی با تعریف این ماجرا سر صحبت را باز میکند و در ادامه توضیح میدهد: «هیچکدام از خانههای ما مرز یا دیوار مشخص و آجری نداشت. درواقع مرز هر خانه با باغچه و گلکاری هر همسایه تعیین میشد. همسایههای یکدست و صمیمی که هوز هم با هم در ارتباط هستیم و گاهی اوقات به یاد قدیم دور هم جمع میشویم.»
انصافی در بخش دیگر صحبتهایش از مدرسه دوران تحصیلش تعریف میکند: «از کلاس اول تا ششم ابتدایی را دبستان بهرام درس خواندم حال و هوای این مدرسه شبیه باغ بودو کنارش هم یک زمین خاکی بود، بعد از تعطیلی مدرسه یه دل سیر فوتبال بازی میکردیم. خاطرم است در رستمآباد بازارچه با طاق شیروانی داشتیم دور تا دور بازارچه ۱۵ یا ۱۶ تا مغازه بود انتهای بازارچه هم درخت چناری بود که بعدها خشک شد و امروز هم اثری از این بازارچه نیست.»
اختیاریه و سفر به شهر با ماشینهای آقا رئوف
جواد انصافی از ماشینسواری با ماشینهای آقای رئوف به شهر تعریف میکند: «خاطرم است آن زمان برای آمدن به شهر از دههای رستمآباد، چیذر و... راهی اختیاریه میشدیم تا به اصطلاح مخبرالدوله یا همان شهربرویم. اختیاریه ایستگاه اتوبوس شرکت واحد را نداشت و از آنجا با ماشینهای آقا رئوف که جمز و شورلت داشت راهی تهران میشدیم. برای سوار شدن به این ماشینها بلیتهای برنجی داشتیم که به راننده میدادیم. او هم برای حساب کتاب آخر همه این بلیت برنجیها را سوراخ میکرد.»
سلسبیل و خانه نقلی و حوضهای آبی
همسر جواد انصافی، فروغ یزدان آشوری دوران کودکیاش در محله سلسبیل زندگی میکرد. او محله زیبا و با صفای روزهای کودکیاش را توصیف میکند: «همیشه سلسبیل برام یادآور روزها و خاطرات شیرین روزیهای کودکیام بود. روزهایی که تو کوچههای کوچک و با صفای آن زندگی میکردیم. هر وقت فرصت کنم حتماً سری به سلسبیل میزنم.» فروغ یزدان مهر با بیان این مطلب از سلسبیل دهه چهل تعریف میکند: «سلسبیل خانههای نقلی کوچکی با باغچههای رنگارنگ و حوزهای آبی رنگی داشت و همیشه همسایه عصرهای گرم تابستان یا پاییز دور هم جمع میشدیم و نان و پنیر و انگور میخوردیم. جذابیت این محله اینجا بود که همه چیز دم دست بود و با مادرم بیرون میرفتیم به راحتی هر چیزی را که داشتیم تهیه میکردیم.»