خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «اَنَا وَ عَلِی اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّه؛ من و علی پدران این امت هستیم». در روایتی دیگر از رسول خدا نقل شده است که: «حَقُّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ کَحَقِّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؛ حق علی بر مسلمانان مانند حق پدر بر فرزندانش است.» پیداست که این گفتار به معنی استعاری پدری اشاره دارد، نه معنی جسمانی و بیولوژیک پدری.
پدر بودن به چه معناست؟ با وجودیکه این معنا نزد اقوام مختلف تفاوتهایی جزئی دارد، اما مشابهتهای بسیار و کهن بودن این الگو و استعاره یا تشبیه و قراردادن کسی در مقام پدری ویژگیهایی بر او مترتب میکند، که برای درکش ناگزیر به دانستن این نقش در ادبیات کهن و معاصر خود هستیم.
نقش پدر در اساطیر ایران
پدر در اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد و اغلب بهعنوان نمادی از قدرت، حمایت و خرد، آفرینش، و مسئولیتپذیری ظاهر میشود. در اسطورههای ایرانی، شخصیتهای پدر معمولاً نمایانگر بنیانگذاران خاندانها، نگهبانان سنتها، و رهبران قوم هستند. این شخصیتها نقشی کلیدی در هدایت، محافظت و پیشبرد داستانهای اساطیری ایفا میکنند. این شخصیتها، چه در قالب شاهان دادگر و چه در قالب پهلوانان دلاور، حامل ارزشهای بنیادین فرهنگ ایرانی هستند. اساطیر ایرانی پدر را بهعنوان محور خانواده، جامعه و کشور به تصویر میکشند و او را نماینده پیوند میان نسلها و پاسدار سنتهایی میدانند که زیستن در این پهنه سرزمینی را میسر میکنند.
برای بررسی جایگاه و نقش پدر در اساطیر ایران میتوان به این موارد اشاره کرد:
* پدر بهعنوان بنیانگذار و آفریننده
در اساطیر ایران، برخی از شخصیتهای پدر بهعنوان آفرینندگان یا بنیانگذاران نسلها و خاندانهای بزرگ شناخته میشوند:
کیومرث: نخستین انسان در اساطیر ایرانی و پدر بنیانگذار بشریت است. او در اوستا و متون پهلوی بهعنوان نخستین انسان خاکی معرفی میشود و فرزندان او نماد آغاز زندگی بشری در زمین هستند. در شاهنامه میخوانیم:
سخنگوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست؟
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد؟
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر،
بگوید تو را یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش،
که را بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از پهلوانان زند داستان،
چنین گفت ک: آئین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
جمشید: یکی از شاهان اسطورهای و و پیشدادی در شاهنامه. او را میتوان پدر نمادین تمدن و پیشرفت بشری دانست، که با طبقه بندی اجتماعی، ساختن شهرها و گرمابه و ایوان و کاخ با سنگ و گل و خشت ابداع ابزارها و توسعه کشاورزی و دامپروری، ابداع نساجی و رشتن و بافتن و دوختن و شستن، یافتن انواع سنگها و فلزات و گوهرها، پزشکی و درمان دردها و بیماریها، یافتن بوهای خوش و عطرها و… به نوعی پدر فرهنگ و تمدن ایرانی محسوب میشود.
* پدر، نماد قدرت و حمایت
در اساطیر ایران، پدران اغلب رهبران و شاهانی هستند که قوم خود را از خطرات حفظ میکنند:
فریدون: یکی از شاهان فره مند و برجسته شاهنامه، هرچند در جوانی با کمک کاوه آهنگر و مردم ایران کشور را از ستم ضحاک نجات میبخشد و داد و دهش میکند و عدالت را برقرار میسازد، اما نقش پدرانه او برجسته است. بعد از این و باز در نقش پدر او را میبینم که قلمروش را میان سه فرزندش (ایرج، سلم و تور) تقسیم میکند. در واقع شاهان سه سرزمین توران و ایران و روم (همه جهان مسکون) با هم برادرند و همه فرزندان فریدون هستند.
سام نریمان: یکی از پهلوانان شاهنامه و پدر زال، که با وجود شرایط عجیب زال در هنگام زاده شدن و طرد کردن نوزاد و به کوه افکندنش، سرانجام توبه میکند و با زاری و تضرع فرزندش را از خدا میخواهد و سیمرغ زال جوان که به امر خداوند زیر سایه خود و در لانه اش بر بلندای البرزکوه پرورش داده بود پیش پدر برمیگرداند. سام به جبران این ظلمی که به زال کرده، پیمان میبندد که کاری نکند که او آزرده شود و در پرورش او نقش مهمی ایفا میکند؛ تا جایی که در جهان مردی به قدرت و خرد زال وجود نداشته و استادی نبوده که بتواند به او چیزی بیاموزد.
* پدر بهعنوان آموزگار و مربی
در بسیاری از اساطیر ایرانی، پدران نقش راهنما و آموزگار را برای فرزندان خود ایفا میکنند:
رستم و زال: زال، بهعنوان پدر رستم، او را به مسیر پهلوانی هدایت میکند و در تربیت و آموزش او سهم بزرگی دارد. در بسیاری از داستانهای شاهنامه، رابطه میان زال و رستم نماد پیوند عمیق پدر و فرزند است، و با توجه به اینکه در هنگام مرگ رستم زال هنوز زنده است میتوان گفت این رابطه در طول حیات رستم هرگز گسسته نشده است. بعدها رستم این نقش پدر به عنوان مربی را برای دو شاهزاده دیگر بازی میکند: سیاوش (پسر کیکاووس و پدر کیخسرو) و بهمن (پسر اسفندیار). تاکید بر نقش پدرانه رستم بسیار زیاد است، تا جایی که در نبردهای کینخواهی سیاوش هیچکس نمیتواند مقابل رستم ایستادگی کند و وقتی او در جنگ با خاقان چین مقابل سپاه توران میرسد، هومان به پیران اینطور میگویند:
گر این شیردل رستم زابلیست
برین لشکر اکنون بباید گریست!
و پیران خود را به خاقان چین میرساند و به او اینطور میگوید:
که این بارۀ آهنین رستم است
که خام کمندش خم اندر خم است
ازو دیو سیر آید اندر نبرد،
چه یک مرد با او، چه یک دشت مرد!
به زابلستان چند پرمایه بود،
سیاووش را آن زمان دایه بود،
پدروار با درد جنگ آورد
جهان بر جهاندار تنگ آورد...
سیمرغ: هرچند سیمرغ یک موجود اسطورهای و نمادین دانسته میشود، اما در داستان زال و رستم، نقش یک پدر یا پروراننده معنوی را برای تربیت زال و رستم بر عهده دارد. حضور همیشگی او و پشتیبانی اش از زال و رستم نوعی اتصال این خاندان است با خردی آسمانی.
* پدر، نماد عدالت و خرد
برخی از شخصیتهای پدر در اساطیر ایران نماینده عدالت و خردورزی هستند.
منوچهر: نتیجه فریدون (پسری که از دخترِ ایرج به دنیا میآید) و کینخواهی پدربزرگ خود را به سرانجام میرساند تا گردش جهان بر منهج عدل و داد برگردد و بیداد رخت ببندد. شاهی عادل و خردمند که در داستانهای شاهنامه نماد یک رهبر پدرگونه برای ایران است.
در نقطه مقابل اما شخصیتهایی هستند که باوجود پدر بودن و شاه بودن، خلاف خرد و داد رفتار کرده و اسیر دیو آز و خودخواهی میشوند:
گشتاسپ: پدر اسفندیار، که مدام تصمیمات بحثبرانگیزی میگیرد. او نمایانگر چالشهای میان وظایف شاهی (حفظ امنیت و اداره کشور و برقراری داد) و پدری (مهرورزی و هدایت فرزندان) و خودخواهی و آز خودش است؛ و تا جایی پیش میرود که برای اینکه تاج و تختش را به پسرش نسپارد، از ستاره شناسان میپرسد که عمر این فرزند فرهمند و روئین تن چگونه به پایان میرسد و وقتی میشنود که مرگ او به دست رستم در زابل رخ میدهد، پسرش اسفندیار را به قتلگاه مبارزه با رستم میفرستد. و اسفندیار این را نمیفهمد تا لحظهای که تیر به چشم سرش میخورد ولی گویی تازه چشمِ دلش باز شده است، در هنگام مرگ به برادرش پشوتن اینطور وصیت میکند:
چو رفتی به ایران، پدر را بگوی
که چون کام یابی بهانه مجوی!
زمانه سراسر به کام تو گشت
همه مرزها پر ز نام تو گشت
امیدم نه این بود نزدیک تو،
سزا این بُد از جان تاریک تو
به پیشِ سران پندها دادیَم،
نهانی به کشتن فرستادیَم!
کنون زین سخن یافتی کام دل
بیارای و بنشین به آرام دل
چو ایمن شدی مرگ را دور کن،
به ایوان شاهی یکی سور کن
ترا تخت، سختی و کوشش مرا
ترا نام، تابوت و پوشش مرا...
یزدگرد بزهگر: در میان شاهان و پدرانی که به وظایف خود عمل نمیکنند، میتوان از یزدگرد اول پدر بهرام گور نام برد، که از بسیاریِ آزار، به یزدگرد بزهگر معروف بوده است. به همین دلیل پس از مرگ او مردم ایران پادشاهی را به کسی دیگر به جز بهرام گور میسپارند، با این اندیشه که او هم فرزند همان پدر است. اما بهرام که در یمن و نزد نعمان و منذر بالیده و آداب رزم و بزم و شاهی آموخته دلاورانه به ایران میآید و با پشت سر گذاشتن آزمون ربودن تاج از میان دو شیر، به تخت شاهی مینشیند و یکی از بهترین دورانهای شهریاری ایران را رقم میزند.
* فقدان پدر و تراژدی
برخی از اسطورههای ایرانی نیز به تصویر پدرانی میپردازند که در مواجهه با سرنوشت، تصمیمات دشواری میگیرند:
رستم و سهراب: این داستان مشهور از شاهنامه یکی از غمانگیزترین تراژدیهای پدر و فرزندی است، که رستم بهطور ناخواسته فرزند خود، سهراب، را میکشد و بعد از آگاهی از هویت او، با اندوه و پشیمانی روبرو میشود و قصد کشتن خود را دارد. اما بخشی از آنچه برای سهراب رخ میدهد و او را قدم به قدم به فاجعه نزدیک میکند، نداشتن حمایت و پرورش نیافتن در دامان پدر خود رستم است. او پدر را نمیشناسد و این بحران هویت است که او را به همدستی با فرستادگان افراسیاب و باور کردن حمایت آنها، و سرانجام جنگ با ایرانیان و رویارویی تراژیک با پدر میکشاند.
فرودِ سیاوش: فرود فرزند سیاوش نیز سرنوشتی مشابه دارد، علیرغم داشتن مادر به خردمندی جریره، او از پرورش در دامان پدرش سیاوش محروم است و به همین دلیل در موقع لزوم نمیداند چه کند و با مشورت با مشاور نادان خود، _بدون دیدن کیخسرو برادرش_ تراژدی مرگ خود را رقم میزند.
* پدر در نقش نگهبان سنتها
بسیاری از شاهان و پهلوانان در اساطیر ایرانی، در نقش پدر، سنتها و ارزشهای فرهنگی و دینی را به نسلهای بعد منتقل میکنند: جمشید با نوآوریهای خود، فرهنگ و دانش را بهعنوان میراثی برای بشریت باقی میگذارد، فریدون داد و دهش را گسترش میدهد، زال بهعنوان پدر رستم همواره به انتقال ارزشهای پهلوانی و اخلاقی به فرزندش اهمیت میدهد، رستم به عنوان پدرخوانده و پرورش دهنده سیاوش و بعدها بهمن همین کار را میکند، تا جایی که در وصیت اسفندیار در هنگام مرگ به رستم اینطور میخوانیم:
کنون بهمن این نامور پور من
خردمند و بیدار دستور من،
بمیرم، پدروارش اندر پذیر
همه هرچ گویم ترا یادگیر
به زابلستان در ورا شاد دار،
سخنهای بدگوی را یاد دار
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و دشت شکار
می و رامش و زخم چوگان و کار
بزرگی و برخوردن از روزگار
که بهمن ز من یادگاری بود،
سرافرازتر شهریاری بود...
پدر در ادبیات معاصر
پدر در ادبیات فارسی معاصر یکی از مفاهیم برجسته و پرکاربرد است که در اشعار، داستانها و رمانهای معاصر به شکلهای مختلفی بازنمایی شده است. در این آثار، پدر نمادی از قدرت، فداکاری، مسئولیتپذیری و گاهی استبداد یا محدودیت به تصویر کشیده میشود. رویکرد به مفهوم پدر در ادبیات فارسی معاصر متنوع است، در واقع این مفهوم بازتابی از تحولات جامعه ایرانی و تغییر نگرشها نسبت به نقشهای خانوادگی است. نویسندگان و شاعران معاصر با استفاده از شخصیت پدر، به مسائل عاطفی، اجتماعی و فرهنگی پرداختهاند و هرکدام از زاویهای متفاوت این نقش را بررسی کردهاند:
* پدر بهعنوان نماد حمایت و فداکاری
در بسیاری از آثار، پدر بهعنوان فردی فداکار به تصویر کشیده شده که برای رفاه و آسایش خانواده تلاش میکند. در اشعار سهراب سپهری، پدر بهنوعی در نقش حامی طبیعت و زندگی آرام بازتاب دارد، هرچند اشاره مستقیم به پدر کمتر دیده میشود. شاید مهمترین اشاره او به پدرش را در بخشی از شعر صدای پای آب بتوان خواند:
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدنِ در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:
چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم:
دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت، تار هم میزد
خط خوبی هم داشت...
در داستانهای کلاسیک معاصر مثل آثار محمود دولتآبادی، پدر اغلب نمادی از قدرت و پشتوانه خانواده است، بهویژه در جوامع روستایی و سنتی. دولتآبادی که در آثار خود به زندگی مردم محروم و طبقات پایین جامعه میپردازد، شخصیت پدر را در چارچوبی واقعگرایانه، چندلایه، و انسانی ترسیم میکند. پدران در داستانهای او نمایندۀ سنتهای دیرینه، فقر اقتصادی، و چالشهای اجتماعیاند و گاه درگیر کشمکش میان وظایف خانوادگی و محدودیتهای محیطی میشوند. در کلیدر، پدران اغلب کسانی هستند که با تحمل رنجهای فراوان، تلاش میکنند خانواده و زمین خود را حفظ کنند.
* پدر بهعنوان نماد اقتدار و استبداد
با پیشرفت ادبیات مدرن و تغییر نگرش نویسندگان، گاهی پدر در نقش نماد استبداد و قدرت بیچونوچرا ظاهر میشود. در آثار صادق هدایت، شخصیت پدر در برخی موارد بهعنوان فردی سختگیر یا محدودکننده تصویر شده است که نمایانگر ساختار سنتی خانواده در زمان خود است. همچنین در اشعار فروغ فرخزاد، هرچند کمتر مستقیم به پدر اشاره شده، اما نقش پدر و جامعه مردسالار در محدودیتهای زنان حس میشود، و این با تجربه شخصیت نظامی و سختگیر پدر او مطابقت دارد.
* پدر همیشه غایب
یکی دیگر از مفاهیم قابلتوجه در ادبیات معاصر، غیبت پدر است. این غیبت ممکن است بهدلیل مرگ، مهاجرت یا مسائل دیگر باشد و اغلب بازتابی از خلأ حمایت عاطفی یا اقتصادی در خانواده است. در رمان بوف کور صادق هدایت، غیاب نقشهای اصلی خانواده، از جمله پدر، به بحران هویتی شخصیتها دامن میزند. غیاب پدر در برخی از داستانهای علی اشرف درویشیان ناشی از مهاجرت برای کار، مرگ، یا ناتوانی در ایفای نقش خانوادگی است، تأثیر عمیقی بر زندگی فرزندان میگذارد. این غیاب گاهی به بلوغ زودرس شخصیتهای کودک و نوجوان داستانها منجر میشود و مسئولیتهای پدرانه به دوش آنها میافتد.
* پدر بهعنوان قربانی ناآگاهی و جهل اجتماعی
در آثار محمدعلی جمالزاده، پدر گاه شخصیتی است که خود نیز قربانی شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانه خویش است. این پدران ممکن است از نگاه فرزندان یا نسل جدید سختگیر و سنتی به نظر برسند، اما در واقع آنان نیز تحت تأثیر محدودیتهای آموزشی و فرهنگی دوران خود بودهاند. این نگاه همدلانه، لایه دیگری به شخصیت پدر در داستانهای او اضافه میکند. پدران در داستانهای او بازتابدهندۀ روابط خانوادگی، تأثیرات سنتهای اجتماعی، و تعارضات میان نسلها است. جمالزاده که از بنیانگذاران داستاننویسی مدرن فارسی به شمار میآید، در آثار خود با زبانی طنزآمیز و انتقادی به نقش پدر و خانواده در جامعۀ ایرانی میپردازد. در داستانهای او، پدر اغلب شخصیتی است که هم نمایندۀ اقتدار سنتی است و هم نماد محدودیتهای اجتماعی و خانوادگی. شبیه این تصویر را در آثار علی اشرف درویشیان نیز میتوان دید.
* نقش طنزآمیز پدر
شخصیت پدر گاهی طنز آمیز است. در برخی از داستانهای جمالزاده، بهویژه داستانهایی که به توصیف خانوادههای سنتی ایرانی میپردازد، با نوعی طنز آمیخته است. این طنز معمولاً رفتارهای اغراقشده، باورهای نادرست، یا جدیت بیش از حد پدران را هدف قرار میدهد. یکی از ویژگیهای برجسته آثار جمالزاده، استفاده از طنز برای نقد اجتماعی است.
در آثار هوشنگ مرادی کرمانی هم طنز در شخصیت پدر دیده میشود. پدران در داستانهای او، حتی در لحظات سختی و ناکامی، اغلب با چاشنی طنز یا دیالوگهای شیرین تصویر میشوند، که به داستانها عمق انسانی و جذابیت بیشتری میبخشد. نقش پدر در داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی معمولاً در قالبی واقعگرایانه، انسانی، و متأثر از بافت سنتی و روستایی جامعۀ ایران تصویر میشود. آثار او که اغلب حول زندگی کودکان و نوجوانان در محیطهای ساده و محروم میچرخد، پدر را بهعنوان یک شخصیت کلیدی در شکلدهی به زندگی فرزندان معرفی میکند. در این داستانها، پدر نمادی از مسئولیت، فقر، عشق، گاه غیاب، و تأثیرات مثبت یا منفی بر شخصیت کودکان است.
* پدر بهعنوان نماد تغییر و تحول اجتماعی
در بسیاری از آثار معاصر، پدر نمایانگر نسل گذشته است که در برابر تغییرات اجتماعی مقاومت میکند یا تلاش میکند با این تغییرات سازگار شود. این تصویرسازی اغلب در داستانهای مربوط به دهههای اخیر دیده میشود، مثل آثار علیاشرف درویشیان. نقش پدر در داستانهای علیاشرف درویشیان بهعنوان بازتابی از جامعۀ محروم و نابرابر ایران به تصویر کشیده میشود. این پدران نمادهای طبقۀ کارگر و زحمتکشاند که در برابر سختیهای زندگی مقاومت میکنند یا قربانی شرایط ناعادلانه میشوند. درویشیان با نگاهی همدلانه و انتقادی، تصویر پدر را در چارچوبی از تعارضات اجتماعی و طبقاتی ارائه میدهد و از این طریق، به نقد نابرابریها و بیعدالتیهای جامعه میپردازد.