اما یک روی سکه انتقال پایتخت، مشکلات تهران و معضلات این شهر است، روی دیگر این سکه مرتبط با عدم توسعه در شهرهای جنوبی و نوار ساحلی خلیجفارس است. آیا تنها از طریق انتقال پایتخت است که سواحل مکران و نوار ساحلی جنوب کشور توسعه مییابند؟
آیا هرگز ایده و تجربهای از تعادل بخشیدن به شهر تهران در تاریخ معاصر کشورمان ثبت شده یا «در» برای تهران همواره بر همین «پاشنه» میچرخیده؟
شهردار وقت تهران آقای کرباسچی بودند. درست است؟
من نام ایشان را نبردم، شما بردید. به این دلیل بابی در تهران باز شد که دیگر به راحتی بستنی نیست. نه تنها تهران را، بلکه همه شهرهای تهران را گرفتار و آلوده ساخته است.خروج از برنامه و خروج از چارچوبهای روتین برنامهریزی و...مشکلات امروز را ایجاد کرد.
سرنوشت طرح مرحوم کازرونی چه شد؟ ایشان همچنان خواستار انتقال پایتخت بودند؟
نهایتا آن طرح کنار گذاشته شد. مرحوم کازرونی در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که انتقال پایتخت منتفی است و باید به سمت تعادلبخشی و تمرکززدایی از تهران حرکت کنیم. هر اقدامی که میتواند خارج از تهران شکل پیدا کند باید به آنجا منتقل شود. چه کسی گفته همه خودروسازیهای مادر باید در تهران باشد، همه کنفرانسهای بینالمللی در تهران باشد، تمام بازیهای ملی ورزشی در تهران باشد، تولیدات استراتژیک که میتواند حجم بالایی اشتغال ایجاد کند در تهران باشد؟ و...با این نگاه است که میتوان تمرکز تهران را کم کرد. البته کشورهای موفق دنیا از ابزار دیگری هم برای تمرکززدایی استفاده میکنند. هر اندازه به سمت مرکز حرکت میکنند، قیمت کالا و خدمات بالاتر میرود و هر اندازه از مرکز دورتر میشوند، مزیتهای نسبی برای ارزانتر زندگی کردن و کیفی زیستن افزایش مییابد. به گونهای که مردم خودشان انتخاب میکنند در مناطق دور از مرکز تجمع کلانشهرها زندگی کنند.
شهرهای موفق دنیا که چنین ایدههایی را دنبال میکنند، کدام شهرها هستند؟ به صورت مصداقی میتوان از آنها نام برد؟
مثلا در لندن اگر با هزار پوند بتوان در مرکز شهر یک سوییت 30متری اجاره کرد، اگر 70-60کیلومتر با مترو از لندن دور شوید، میتوانید با هزار پوند یک خانه ویلایی 100الی 150متری اجاره کنید و دولت اگر بخواهد یارانهای هم بدهد روی حملونقل عمومی میدهد. تازه با هماهنگی سیاستهای اقتصادی، دولت میتواند کاری کند که زندگی فرد هم 30درصد ارزانتر شود. یعنی به گونهای برنامهریزی شود که اقلام عرضه شده ارزانتر از کلانشهرها توزیع شود. اگر در چنین شرایطی قرار بگیرید نه به اجبار، بلکه به اختیار این تصمیم را میگیرید که در مناطق غیرمتمرکز زندگی کنید.
موضوع مهم بعدی به توسعه حمل و نقل عمومی باز میگردد. زمانی که مردم 60-70کیلومتر از کلانشهرها فاصله میگیرند نباید شهروند درجه 2تلقی شوند. خدمات زودتر از افراد باید به این مناطق برود. اینترنت، خدمات محلی، اشتغال و... وجود داشته باشد. مردم راحتتر، آرامتر و با آلودگی کمتر و هزینههای کمتر زندگی کنند. این سیاستی است که در جهان برای کاهش تمرکز کلانشهرها و پایتختها استفاده میشود. در کوالالامپور، پاریس، لندن، برلین و...این روند اجرایی میشود. البته لازم است کشورها وضعیت اقتصاد بهتری داشته باشند.
اما ما نمونههایی از انتقال پایتخت در جهان را داریم که نتایج مناسبی از بطن آن استخراج شده است. انتخاب برلین به جای برن، انتخاب آستانه به جای آققلا و...از این دست هستند.
از سال 1960به این سو، کمتر شاهد انتقال پایتختها هستیم. یعنی تا قبل از توسعه نهضت معماری و شهرسازی مدرن انتقال پایتختها بیشتر رخ میدادند. اوج این تغییرات را بین سالهای 1920 تا 1930 میلادی میتوان دید. دهلینو، برازیلیا، اسلامآباد و آنکارا پایتختهای جدیدی هستند که ایجاد شدند. اما از سال 1960 به این سو، دیگر ارادهای برای تغییر پایتخت وجود ندارد. البته موارد نادری وجود دارد که به اتفاقات عظیم سیاسی مرتبط هستند.مثلا فروپاشی دیوار برلین باعث شد که پایتخت آلمان از بن به برلین تغییر یابد. البته این تغییر با رفراندوم انجام شد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پایتخت قزاقستان از آققلا به آستانه تغییر یافت. هم به دلیل احتمال وقوع زلزله و هم به دلیل اینکه پایتخت از گوشه کشور افتاده بود.
یعنی مهم است که پایتخت در میانه کشور واقع شده باشد و نه در نوار جنوبی و شمالی؟
شما از یک الگوی توسعه متوازن برای اداره شهرها نام بردید. اما بعضا افرادی به عنوان شهردار پایتخت انتخاب میشوند که چارچوب فکری متفاوتی با توسعه پایدار دارند. امروز شهردار تهران اعتقادی به حفاظت از فضای سبز و کمربند سبز تهران ندارد و درختها را به بهانههای مختلف قطع میکنند. توجهی به حمل و نقل عمومی و توسعه مترو ندارد و... این روند در دوران شهرداری احمدینژاد و برخی دیگر از شهرداران شهر تهران و کلانشهرها نیز تکرار شد. چقدر مهم است مدیران شهری معتقد به این الگوی توسعه شهری باشند؟
متاسفانه در ایران مدیران قسم میخورند، اما قسمهایشان را فراموش میکنند. پایبندی به قانون و برنامههای بالادستی مهم است. اعضای شورای شهر که شهردار را انتخاب میکنند قسمنامهای را هم امضا میکنند که به قانون عمل کنند، منافع شهروندان را حفظ کنند، نگاه بلندمدت داشته باشند و به برنامهها معتقد باشند. اگر به این سوگندها وفادار باشیم و بُردارهایمان یکپارچه عمل کنند، بسیاری از مشکلات کاهش مییابد. اگر کاهش آلودگی هوای تهران و کلانشهرها در دستور کار است، اقداماتی که باعث توسعه حمل و نقل سواره باشد باید از دستور کار خارج شود، حتی مزموم شمرده شود. بیشترین بودجه شهرها باید به مترو و حمل و نقل عمومی تخصیص یابد نه به توسعه اتوبانها و بزرگراهها آن هم خارج از چارچوب طرح جامع تهران. در این صورت تونل 7کیلومتری بیهودهای احداث نمیکنیم که تا سالها شهر را گرفتار تامین بودجهاش کند و در هیچ مرجع قانونی مانند طرح جامع تهران و شورای عالی ترافیک تهران و کشور به تصویب نرسیده و حتی شورای شهر هم آن را تصویب نکرده است. طرحی که از اساس ایراد دارد و مشکلات بسیاری میآفریند باید به الگوی توسعه متوزان شهرها وفادار بمانیم.
23302