سه شنبه 18 دی 1403
Tuesday, 07 January 2025

چهار روایت از حاج قاسم؛ کلامش امید بود: مردم فراموش نشوند!

تابناک یکشنبه 16 دی 1403 - 17:46
روایت اول:سیل آمد. ناگهانی و خروشان. مثل بلایی که راهش را پیدا کرده باشد. بی‌امان و ویران‌کننده. می‌گفتند آب را رها کردند: «کار خودشان است». مزرعه زیر آب. خانه زیر آب. کشاورز، دشداشه به کمر. دست زیر چانه. پیشانی‌اش پُر از چروک‌های عمیق، با چشم‌هایی سرخ و خیره به ویرانی. کارد به استخوانش رسیده بود.

چهار روایت از حاج قاسم؛ کلامش امید بود: مردم فراموش نشوند!

مزرعه‌اش، تمام دنیایش. همه دار و ندارش. برای یک کشاورز، زمین یعنی زندگی. یعنی همه چیز.بچه‌ها، دورش، قدونیم‌قد. بی‌حرف. خسته. مثل شبحی بر کرانه آب. هرکدام بقچه‌ای به دست. گویی آن‌چه باقی مانده، همین بود: چند تکه، چند یادگار از یک زندگی. جنگ را ندیده‌ام، اما می‌گفتند چیزی شبیه همین بود. غم و اندوهی که تو را می‌گیرد و دیگر رها نمی‌کند. از «گوریه» شوشتر تا «دریسیه» شادگان، هر جا که نگاه می‌کردی، آب بود و مردمی حیران کنار جاده‌ها. پر از اندوه. حتی قبر‌ها در گوریه سر از آب درآورده بودند. روستای «شعیب نبی» نیمی زیر آب و نیمی زیر سایه‌ای از اضطراب. سیل نفسِ گندمزار‌های روستای «خاور» را به تنگ آورده بود. تنها صدای خروش آب بود که سکوت را می‌شکست. گوش‌خراش. مثل گریه‌ای که به گلویت گیرکرده باشد. انگار خوزستان را می‌بلعید. خبر‌ها بدتر می‌شد. هر ساعت. هشدار پشت هشدار: «ترک خانه‌ها».

روایت دوم:
آن مرد آمد. بی‌خبر. بی‌هیاهو. مثل آبی بر آتش. پیراهنی ساده، بر شلوار خاکی. با چشمانی نافذ. «چهره‌ای مرموز»، به روایتِ «نیوزویک». در فهرست ۱۰۰ شخصیت تأثیرگذار سال ۲۰۱۷. ژنرال ایرانی. مغز متفکر نظامی. مردی که غرب او را این‌گونه توصیف کرده بود: «فرمانده‌ای که داعش را له می‌کند.» مقتدر، پرهیبت و باصلابت در میدان.

می‌گفت «من با شما هستم». یکی از شما. نه با حرف که در عمل. گوشی برای شنیدن. دستی برای محبّت، و پایی در میدان برای عمل، برای کاهش رنجِ مردم. مردی که تا زانو در سیلاب فرو رفت و به بوسیدن دست پیرمرد سوسنگردی افتخار می‌کرد.

اما اینجا، در فروردینِ سیلابی خوزستان، هیبتی دیگر داشت. ساده و بی‌ادعا. با دستی بر شانه کشاورزی خسته و سیل‌زده. آمده بود، نه برای سخنرانی، نه برای نمایش. آمده بود تا از سنگینی سیل بر دوش مردم بکاهد. با چشمانی که آرامش می‌بخشید. تکه کلامش یک چیز بود: «مردم». به‌مثابه سیلی در برابر سیل. سیل انسانی. سیل همت. سیل اراده‌ها؛ اراده‌ای برای غلبه بر طغیان آب. می‌گفت «من با شما هستم». یکی از شما. نه با حرف که در عمل. گوشی برای شنیدن. دستی برای محبّت، و پایی در میدان برای عمل، برای کاهش رنجِ مردم. مردی که تا زانو در سیلاب فرو رفت و به بوسیدن دست پیرمرد سوسنگردی افتخار می‌کرد.

کلامش امید بود: «مردم فراموش نشوند». با لبی خندان، ایستاده بر سیل‌بند روستای «رفیّع». حضوری برای دلجویی. برای شنیدن حرف کشاورزی که زندگی‌اش بر آب بود. گوش سپردن نه برای قضاوت، که برای همدردی. آمده بود تا رسم کهن مردم‌داری را زنده کند: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ...». رسمی که نیاز امروز ایران است؛ همان که شیخ اجل، سعدی، قرن‌ها پیش برای حکمرانان دیروز سرود: «دل دردمندان ز بند برآوردن...»؛ رسمی برای حکمرانان دنیای امروز.

روایت سوم:

امید در دل ناامیدی: «یقیناً کُلّه خیر». کلامی ماندگار از سردار قاسم سلیمانی، در سیلاب خوزستان. سه کلمه ساده، اما عمیق، چون بذری که در زمین کاشته شود. نکته‌ها در آن نهفته است؛ امید در دل بحران‌ها. مگر می‌شود سیلاب، خیر باشد؟ مگر می‌شود رنجِ کشاورز و اشک‌هایش در نفسِ بریده گندمزارها، خیر شود؟ چه خیری می‌توانست در این طغیان باشد؟ در این دست‌های لرزان و پا‌های در گِل مانده‌شان.

سیل اراده‌ها، همان خیری بود که آن مرد از دلِ سیلاب رویاند؛ سیل انسانی. خیری که نه در آب، بلکه در دل انسان‌ها می‌جوشید: سیل همدلی؛ و سیلاب خیر شد؛ سیل امید برابر سیل ناامیدی؛ و این کلام سردار در روستای «مزرعه سه» خوزستان، رمزی شد برای یک رویش امید: «یقیناً کلًه خیر». رمزی برای ایستادگی و یکی‌شدن. برای ماندن و رهانکردن. ایستادن و مقاومت‌کردن، حتی به بهای پر کردن کیسه‌های خاک با خراش پنجه. زن و مرد، پیر و جوان، کنار هم، برای ساختن سیل‌بند‌هایی که نه از خاک، که بنای آن از امید بود؛ و حماسه‌ها آفریده شد: حماسه جوانان «رفیّع» برای انتقال شبانه کیسه‌های خاک با موتورسیکلت. حماسه جوانان «دهلاویه» و نبرد تن‌به‌تن در هجمه سیل. حماسه کودکی در «حمیدیه» که مشت‌های کوچکش را از خاک پر می‌کرد تا سیل‌بندی شود برای دفاع. حماسه زنان «شعیبیه» که در هیاهوی کمک، زخم دست‌هایشان را نادیده گرفتند، و مردانی که قامتشان زیر سیلاب خم نشد. این همان خیری بود که آن مرد بر زبان راند. چه خیری بالاتر از احیای همبستگی و بازگرداندن اعتماد ازدست‌رفته. کنش به‌جای سرخوردگی و انفعال.

حماسه جوانان «دهلاویه» و نبرد تن‌به‌تن در هجمه سیل. حماسه کودکی در «حمیدیه» که مشت‌های کوچکش را از خاک پر می‌کرد تا سیل‌بندی شود برای دفاع. حماسه زنان «شعیبیه» که در هیاهوی کمک، زخم دست‌هایشان را نادیده گرفتند، و مردانی که قامتشان زیر سیلاب خم نشد

روایت چهارم:
شیخ اجل، سعدی، چنین گفته است: «دو چیز حاصل عمرست: نامِ نیک و ثواب/ وزین دو درگذری، کُلُّ مَن علیها فان»؛ و سردار قاسم سلیمانی، هر دو را با خود داشت: تواضع‌اش در اوج قدرت، فروتنی‌اش در بلندای شهرت، مردم‌داری‌اش فارغ از خط‌کشی، خدماتش بی‌دریغ، و پدری برای همه. چنین بود که او سردار دل‌ها شد، نه با شعار، که با عمل. مردی که سیل خوزستان را به سیل همدلی بدل کرد؛ از جوان دهلاویه تا پیرمرد سوسنگردی. کسی که در اوج تواضع، بر دست‌های پیرمرد خوزستانی بوسه زد، همان مرد شماره یک مبارزه با داعش بود. قهرمان ملی که خود را «سرباز وطن» نامید، با نیک‌نامی و ثواب برین. مردی که سرزمین خوزستان حکایت‌ها از او دارد.

وداع با او، نه پایان که آغاز یک حماسه بود. اشک‌ها و زمزمه‌ها، قلب‌هایی که در سوگ او یکی شدند. نام نیکش در دل مردمان این سرزمین حک شد، برای همیشه. تاریخ هیچ‌گاه شکوه ایستاده زیستن‌اش را از یاد نمی‌برد و این کلام ماندگارش را در خوزستان: «کُلّه خیر».

هادی خوش سیما

منبع خبر "تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

بیشتر بخوانید