این زنها از سختیهای درمانهای ناباروری، از ناامیدیهایی که گریبانشان را گرفته بود، سخن میگویند، اما سرانجام تلاشهایشان به نتیجه رسید، درمانها نتیجه داد و توانستند نوزادشان را در آغوش بگیرند. برخی از آنها هم ترجیح دادند تلاش بیهوده را رها کنند و دختر، یا پسری را به فرزندخواندگی بپذیرند.
سیما زمانی را به یاد میآورد که روز مادر را به او تبریک گفتند و او که در سوپرمارکت بود شروع کرد به اشک ریختن. مثل بسیاری از خانمهایی که ناباروری را تجربه میکردند روز مادر برای او نیز یک روز غمگین بود و هرگز فکر نمیکرد یک روز کسی این روز را به او تبریک بگوید. او شش بار باردار شده بود، اما هیچ یک از آن بارداریها دوام نیاورد. طبیعی است که نگران بود که مادر شدن هرگز برای او اتفاق نیفتد، درک و یادآوری آن زمان هنوز هم برایش دردناک است.
درمانها جواب داد و سیما بعد از دست دادن بارداریهای مکرر، سرانجام 4 سال و نیم پیش مادر یک دختر کوچک شد، سپس یک بار دیگر یک بارداری را از دست داد و تقریبا دو سال پیش از طریق لقاح آزمایشگاهی دوقلوهایش را به دنیا آورد.
او مثل بسیاری از زنانی که ناباروری را پشت سر گذاشتهاند از بیم و امید و دلشکستگی تلاش برای بچهدار شدن آگاه است، اما بالاخره توانست در کنار خانوادهای که فکر میکرد هرگز نخواهد داشت، روز مادر را جشن بگیرد.
سیما میگوید: «روز مادر برایم هنوز حسهای پیچیدهای را به همراه دارد. من هنوز در مورد آن بسیار عاطفی هستم، چون فکر نمیکردم هرگز بتوانم مادر شوم. هنوز هم برایم یادآوری آن دوران کمی سخت است».
مثل بسیاری از زنان دیگر که به دنبال درمانهای ناباروری بودند، او هم نیت مثبت افرادی را که به او میگفتند در سفر باروریاش امیدش را از دست ندهد، درک میکرد، اما این امید دادنها همیشه آرامش به همراه نداشت. میگوید: «مردم میگویند امیدوار باشید و بله درست است، اما اگر واقعا میخواهید والدین کودکی باشید، بچههای زیادی وجود دارند که به شما نیاز دارند و راههایی برای به سرپرستی گرفتن آنها هست».
مرجان یک بار مادر شده بود و به شدت میخواست به دختر کوچکش یک خواهر و برادر بدهد. او به دخترش میگفت که خواهر بزرگتر میشود، اما هر بار که برای بارداری تلاش میکرد، حاملگی خود را از دست میداد. دچار افسردگی و ناامیدی شده بود، حتی یک بار برای پسر مردهای که به دنیا آورد، اسم هم گذاشته بود. غیر قابل تحمل بود. مرجان میگوید: «آن شرایط، ناراحتکننده بود. مامانهای دیگر را با کالسکه میدیدم و گریه میکردم. مردم میگفتند: اما تو دخترت را داری. و من دوست داشتم آنها را به خاطر عدم درکی که داشتند، سرزنش کنم. حمایت عاطفی نداشتم. روز مادر، خاطراتی درباره از دست دادن، احساس گناه و غم را برایم به ارمغان میآورد».
اما بالاخره باردار شد، اما در ابتدا به کسی چیزی نگفت، چون نگران بود که یک بار دیگر بارداری خود را از دست بدهد. این بار، بارداریاش را به پایان رساند و یک پسر به دنیا آورد.
شیوا کمی دیر ازدواج کرد و پس از ازدواج میخواست مادر شود، اما به زودی واقعیتی را متوجه شد: «از نظر ذهنی، فکر میکردم جوان هستم، اما بدنم چیز دیگری میگفت».
بچهدار نمیشدند و درمانهای باروری، ناامیدی تلخی را برایش به دنبال داشت. شیوا میگوید: «من بارها تست بارداری دادم، اما وقتی به سه ماهه دوم نزدیک میشدم، به من میگفتند که بارداری قابل دوام نیست. شوهرم فکر میکرد که میتوانیم فرزندخوانده داشته باشیم، اما منتظر ماند تا من هم به این تصمیم برسم».
شیوا بالاخره خودش راجع به فرزندخواندگی شروع به تحقیق کرد و تصمیمش را گرفت. میگوید: «من یک دختر 4 ساله دارم و در آستانه 50 سالگی هستم. به خوبی میدانم که مسنترین مادر گروه هستم».
او معتقد است در این سن، تجربیات بسیاری دارد و همین باعث شده مادر بهتری باشد.
نرگس زمانی که تازه ازدواج کرده بود متوجه شد به راحتی بچهدار نخواهد شد. به همین دلیل از طریق IVF باردار شد ولی خبر بدی در راه بود؛ در دوران بارداری متوجه شد که دچار سرطان تخمدان است. او در حین مراقبت از نوزادش تحت درمان قرار گرفت.
نرگس میگوید: «پسرم جانم را نجات داد، اگر من باردار نشده بودم پزشکان متوجه نمیشدند که سرطان دارم و احتمالا برای درمان دیر میشد».
نرگس روز مادر را متفاوت جشن میگیرد و برای فرزندش هدیه میخرد چون معتقد است اگر او نبود، نه زنده میماند و نه مادر میشد.
داستان مریم، داستان مادر جایگزین، یا رحم اجارهای است. پس از بارداریهای ناتمام و با کمک مرکز درمان ناباروری و امتحان IVF بالاخره به فکر رحم اجارهای افتاد و مادر یک نوزاد دختر شد. یک سال بعد، بارداری موفقی داشت و پسری به دنیا آورد.
او میگوید: «داشتن دخترم یک تجربه زیبا و شفابخش بود. اما میدانم روز مادر برای بسیاری از زنانی که ناباروری را تجربه میکنند، یک غم بزرگ و شخصی و یادآور چیزهایی است که آنها ندارند».
مریم به خانمهایی که ناباروری را تجربه میکنند، توصیه میکند که در روز مادر احساس خودشان را در اولویت قرار بدهند، خودشان را مجبور به شرکت در مراسم روز مادر نکنند و در صورت نیاز از حمایت دیگران بهرهمند شوند.
او برای افرادی که ممکن است یکی از عزیزانشان دچار ناباروری باشد هم توصیهای دارد: «احساسشان را تایید کنید و به آنها بگویید که در کنارشان هستید و حمایتشان میکنید».
مریم روز مادر را با خانوادهاش سپری میکند، اما به فکر همه زنهایی است که دچار ناباروری هستند. میگوید: «رفتار من تغییر کرده است. دیگر عکس هدیههای روز مادر بچههایم را در شبکههای اجتماعی پست نمیکنم، چون به یاد دارم که در زمان تلاش برای باردار شدن، دیدن عکسهای بچههای دیگر چقدر برایم سخت بود».
این مطلب، داستان ناامیدی و سپس امید است، داستان ناباروری، درمان و باروری. داستان زنهایی که پس از سالها غم و ناامیدی در روز مادر، شادی و امید را چشیدند.