بدیع بلخی که نام کاملش ابومحمد بدیع ابن محمد ابن محمود بلخی است . شاعر خراسانی است که در نیمه دوم قرن چهارم هجری ( قرن دهم میلادی ) در دوران سامانیان می زیسته اند. درباره نام و لقب و زندگی و آثار او در بین تذکره نویسان ، اختلاف زیادی وجود دارد.
او از طرفداران و مدح کنندگان طاهر چغانی ( وفات 381 هجری ) امیر چغانیان در ماوراءالنهر بوده است و قصیده اس در مدح این امیر موجود می باشد.
وی همزمان با دقیقی و منجیک تِرمِذی ، بوده است.
گفته می شوند مثنوی پندنامه انوشیروان به قلم بدیع بلخی نگارش شده است.
موضوع شعر این پند نامه ، حکمت و پند و اندرز است و بیشتر جنبه عملی و ساده دارد و یادآور پندهای بزرگان ایران باستان است و خود شاعر هم روایت های مختلفی را از زبان شخصیت های اساطیری و تاریخی بیان نموده است.
اشعار بدیع بلخی در لباب الابات و مجمع الفصحا آمده است.
مطالب زیادی درباره بدیع بلخی به ججای نمانده است و به جز نام ممدوح بدیع ، اطلاعات دیگری از او در دسترس نیست.
قدیمی ترین ماخد درباره اولباب الالباب عوفی است که در قرن هفتن تالیف شده است و به غیر از نام و نسب چیز دیگری درباره اش ذکر نشده است.
اسدی طوسی زیر واژه " غرچه " در صفحه 47 کتاب بیتی از شاعریبه نام بدیعی به عنون شاهد آورده است که معلوم نیست همان بدیع بلخی است یا فردی دیگر .
عوفی چند بیت از قصیده شاعر در مدر امیر چغانی و دو بین پند آموز درباره دوری جستن از غفلت ، از بدیع نقل کرده است و شعرش را " مصنوع و رفیع " می دارند.
بعد از عوفی در صفحه 187 کتاب ، واحدی تقریبا مطالبی مشابه عوفی بیان کرده است. وی گزارش مختصری از عوفی و سروده های بدیع بلخی را در ذیل نام " بدایع بلخی " عنوان کرده است و او را از شاعران روزگار سلطان محمود غزنوی به شمار آورده است و نوشته است که بدایع بلخی ، پندنامه انوشیروان یا منظوممه رحه الانسان را در بحر متقارب سرودها ست.
در صفحه 43 کتاب ، فروزانفر ، بدیع بلخی و بدایعی بلخی را یک شاعر میداند.
صفا بیان می کند که بدیع و بدایعی نام دوشاعر است و بدیع در دوره سامانیان می زیسته و سراینده قصیده ای در مدح امیر چغانی است ولی بدایعی متعلق به دوره غزنوی است و پندنامه انوشیروان را سروده است و سراینده منظومه 409 بیتی راحه الانسان یا پندنامه انوشیروان همانطور که در مقدمه منظومه آمده است ، شاعری است متخلص به " شریف " و در منظومه خود شعر " عنصری " را تضمین قرار داده است.
چه پوشی جوشن غفلت که روزی توباشی تیر محنت را نشانه
امل با عمرت اندرنِه به معیال نگه کن تا کجا گردد زبانه
***
چو خورشید دادی به خاور نوید شدی زاغ پنهان ز باز سپید
بپوشیدی از نور مهر آسمان مزعفر یکی جامه پرنیان
***
کسی کو بر دیگ جوید پنان چو زیر سیه دیگ خیزد سیاه
هر آن کو به ناجستنی دل نهد گلی برکند نغز و بر گل نهد
گردآوری : بخش علمی و آموزشی بیتوته